
نویسنده: وحید ذکاوتی
حق چاپ: رادیو ان ال پی
فصل اول: چگونه در همان برخورد اول، تأثیر فوق العاده ای بگذاریم؟
تو هنوز چیزی نگفته ای، اما قضاوت آغاز شده است. پیش از آن که دهانت باز شود، ذهن دیگران مشغول ترسیم تصویری از توست. تصویری که گاهی تا سال ها باقی می ماند. اگر ندانسته وارد میدان شوی، بازی را پیش از شروع باخته ای. اما اگر بدانی دقیقاً کجا بایستی، چگونه نگاه کنی، و چه زمانی ساکت بمانی، ناگهان تبدیل می شوی به کسی که همه ناخودآگاه به او اعتماد می کنند، احترام می گذارند، و حتی می خواهند بیشتر بشناسندش.
نگاه، آغازگر همه چیز است. نگاهت را ثابت نگه دار، اما نه خیره. آرام، بی اضطراب، مثل کسی که چیزی برای پنهان کردن ندارد. مردم به کسی که بدون تردید نگاه می کند، بیشتر اعتماد می کنند. این یک پیام ناخودآگاه است که می گوید: من خطرناک نیستم، اما از چیزی نمی ترسم. در آن لحظه های نخست، هیچ واژه ای جای این پیام را نمی گیرد.
زبان بدن، دومین ارتش خاموش توست. صاف بایست، شانه ها را عقب ببر، چانه را کمی بالا بگیر. نه به علامت غرور، بلکه برای نشان دادن آمادگی. پاها را موازی با شانه ها بگذار و از تکیه دادن به دیوار بپرهیز. این ها همه رمزهایی هستند که ذهن دیگران را بدون آن که بدانند، برنامه ریزی می کنند. آن ها تو را جدی تر، قوی تر و متعادل تر می بینند.
لبخندت باید واقعی باشد، نه اجباری. برای واقعی بودن آن، کافی ست به این فکر کنی که قرار نیست کسی را تحت تأثیر قرار دهی. تو فقط حضور داری. این حضور، اگر همراه با آرامش درونی باشد، مثل آهن ربایی ذهن دیگران را جذب می کند. در ناخودآگاه انسان ها، کسی که آرام است، کسی ست که یا همه چیز را می داند یا هیچ چیز را از او پنهان نمی ماند.
جایگاه دست ها سرنوشت ساز است. دست ها را پنهان نکن. در جیب، پشت بدن یا زیر میز قرار نده. پنهان کاری، نشانه ی بی اعتمادی ست. اگر می خواهی اعتماد بیافرینی، کف دست ها را گاهی آشکار کن. این یک سیگنال بدوی است که به ذهن دیگران می گوید: خطری در کار نیست. می توانی آرام بگیری.
صدا، یکی از قدرت های نادیده گرفته شده است. نه فقط آنچه می گویی، بلکه چگونگی گفتن، در حافظه ی دیگران حک می شود. سرعتت را کاهش بده. کلماتت را انتخاب کن. مکث کن. سکوت های کوتاه، حس تسلط می دهند. کسی که نمی ترسد فضا را با سکوت پر کند، کسی ست که کنترل را در دست دارد.
لباس، بیشتر از آنچه فکر می کنی می گوید. اما نه درباره برند یا مد، بلکه درباره نظم ذهنی ات. کسی که با دقت لباس انتخاب کرده، در ناخودآگاه دیگران، فردی با دقت و مسئولیت پذیر تلقی می شود. رنگ ها پیام می فرستند. آبی، حس اعتماد می سازد. مشکی، حس قدرت. سفید، نشانه ی شفافیت است. بدون آن که حرفی بزنی، خودت را معرفی کرده ای.
در همان لحظه های اول، هر حرکت تو یک پیام است. حتی نحوه ی ورودت به یک فضا، قدم هایت، سرعتت، یا چرخیدن سرت، همه ثبت می شوند. کسی که آرام، اما با اطمینان وارد می شود، مانند کسی ست که بارها چنین موقعیتی را تجربه کرده. این پیام را بده: من به بودن در اینجا تعلق دارم.
نام دیگران را به خاطر بسپار و آن را با دقت تکرار کن. این نه فقط احترام است، بلکه یک ترفند هوشمندانه برای خلق احساس صمیمیت آنی ست. انسان ها به کسانی که نام شان را به یاد می آورند، بیشتر توجه می کنند. این یک نیاز ناخودآگاه برای دیده شدن است. کسی که تو را دیده، از یاد نمی بری.
از دیگران سؤال بپرس، اما نه از روی اجبار. کنجکاوی واقعی، یک امتیاز نادر است. کسی که با اشتیاق می پرسد، با ذهنی باز دیده می شود. پرسیدن از علاقه مندی ها، هدف ها، یا تجربیات، فرصت خلق لحظه های مشترک است. و همین لحظه های مشترک، بنیان تأثیرگذاری اند.
سکوتت را هدر نده. آن را مدیریت کن. کسی که همواره در حال صحبت کردن است، اسرار خود را به رایگان می فروشد. اما کسی که دقیق گوش می دهد، کم گوی است و نگاه های عمیق دارد، اسرار دیگران را جذب می کند. حضور پر رنگ تر از صداست. گاهی تأثیر تو، در همان جایی شکل می گیرد که چیزی نمی گویی.
در لحظه ی ترک، اثر نهایی را باقی بگذار. یک جمله ی کوتاه، یک لبخند نهایی، یک تماس چشمی، یا حتی گفتن نام آن شخص، می تواند نقطه ی اوج ارتباط باشد. رفتن تو باید با خود پیامی ببرد. این که تو نه تنها به آن لحظه اهمیت دادی، بلکه برای آن ارزش ساختی.
تأثیر اولیه، بازی قضاوت نیست. بازی حکمت است. کسی که در همان آغاز، ذهن دیگران را با حضور، نگاه، رفتار و گفتار خود تحت تأثیر قرار می دهد، کسی ست که مسیر ارتباط را برای همیشه هموار می کند. و این هنر، نه ذاتی ست، نه پیچیده. فقط به آگاهی نیاز دارد.
این آگاهی، اکنون در اختیار توست.
فصل دوم: چگونه فقط با گوش دادن، محبوب شویم؟
در دنیایی که همه تشنه ی شنیده شدن هستند، کسی که گوش می دهد، پادشاه است. اما گوش دادن واقعی، چیزی فراتر از سکوت کردن است. تو باید با سکوتت معنا بیافرینی. باید آن چنان گوش بدهی که مخاطب حس کند در امن ترین نقطه ی دنیا ایستاده است. تو نباید فقط شنوا باشی، باید شنیدن را بلد باشی.
وقتی کسی سخن می گوید، فقط کلمات را نمی فرستد. پشت هر جمله اش، یک بار احساسی، یک نیاز نادیده، و یک پیام پنهان وجود دارد. آنچه باعث محبوبیت تو می شود، توانایی کشف این پیام های پنهان است. برای این کار، باید تمام حواست را وقف کلمات نادیده کنی. آن هایی که گفته نمی شوند، اما در لحن، در نگاه، و در مکث ها پنهان اند.
یکی از رمزهای قدرت شنیدن، نام دیگران است. وقتی در میان صحبت هایت، به جا و با احترام نام طرف مقابل را بیان می کنی، ذهن او سیگنال می گیرد که تو واقعاً حضور داری. نام، کلید اتصال است. آن را با دقت، با صدا، و با نیت به کار ببر. هر بار که نام کسی را صدا می زنی، در ناخودآگاهش تصویر تو حک می شود.
شنیدن، باید با چهره انجام شود، نه فقط با گوش. اگر در حال گوش دادن هستی اما چشمانت درگیر گوشی، یا نگاهت سرگردان است، پیام اصلی را خنثی کرده ای. مخاطب تو باید ببیند که شنیده می شود. لبخندت، تکان های آرام سر، بالا بردن ابرو، و حتی سکوت های کوتاه تاییدی، همه می توانند تأثیرگذارتر از کلمات باشند.
تکرار کردن جملات، نه به شکل طوطی وار، بلکه به صورت خلاقانه، معجزه ای در ارتباط است. وقتی کسی می گوید «من این روزها خسته ام» و تو می گویی «یعنی واقعاً فشار زیادی حس می کنی؟»، در واقع نشان داده ای که نه فقط شنیده ای، بلکه فهمیده ای. این تفاوت، از تو انسانی متفاوت می سازد.
ذهن مخاطب، به دنبال طنین آشنا می گردد. اگر تو بتوانی واژه هایی که خود او استفاده کرده را به شکلی آگاهانه وارد گفت و گو کنی، ذهن او احساس امنیت بیشتری پیدا می کند. این همان زنگ احساسی ست. تو می توانی با انعکاس احساسات در کلمات خودش، دیواری از اعتماد بنا کنی.
گاهی کسی به دنبال راه حل نیست، فقط می خواهد کسی او را بفهمد. تو اگر فوراً راهکار ارائه دهی، شاید ارتباط را قطع کرده باشی. اما اگر اجازه بدهی او خودش حرف هایش را بشنود، خودش به راه برسد، آن وقت تو را نه فقط شنونده، بلکه راهنما می بیند. در سکوتت، راهی ست که راه می سازد.
با تمرین آگاهانه، می توانی نشانه های ظریفی را در صدای طرف مقابل شناسایی کنی. مکث ها، لرزش ها، تغییر لحن ها، همه پنجره هایی به دنیای درونی او هستند. محبوبیت تو از جایی آغاز می شود که دیگران حس می کنند نزد تو می توانند خود واقعی شان باشند، بی دفاع، اما امن.
وقتی کسی احساس کند که در کنار تو می تواند حرف بزند، بدون ترس از قضاوت، بدون نیاز به توضیح اضافه، بدون فشار برای ارائه ی دلیل، آن وقت محبوب می شوی. این محبوبیت، ساختگی نیست. ریشه دارد. چون تو تبدیل می شوی به آینه ای که بدون تحریف، حقیقت را بازتاب می دهد.
یاد بگیر پاسخ ها را به تأخیر بیندازی. اجازه بده مخاطب چند ثانیه بعد از پایان جمله اش، در سکوت بماند. این مکث، فضای احترام می سازد. کسی که بلافاصله جواب می دهد، گاهی فقط در حال آماده سازی ذهن خود بوده، نه گوش دادن واقعی. اما تو اگر منتظر بمانی، حضور واقعی ات را نشان داده ای.
تو باید شنیدن را به شیوه ای تمرین کنی که مخاطب حتی بعد از پایان گفتگو نیز احساس کند هنوز هم شنیده می شود. تو باید آن چنان گوش بدهی که حرف های ناتمام، ترس های ناگفته، و دردهای پنهان، همه راهی برای بروز پیدا کنند. این توانایی، همان چیزی ست که تو را فراتر از یک انسان معمولی قرار می دهد.
به خاطر بسپار، بسیاری از دل ها فقط به خاطر این که کسی آن ها را شنید، شفا یافته اند. بسیاری از تصمیم ها، فقط بعد از شنیده شدن، تغییر کرده اند. تو با گوش دادن، می توانی دل ها را فتح کنی، ذهن ها را آرام کنی، و تأثیرگذار باشی بی آن که حتی یک جمله ی خاص گفته باشی.
راز محبوبیت واقعی در این است که تو به دیگران حس مهم بودن بدهی. نه با اغراق، نه با تحسین بیهوده، بلکه با توجه واقعی. کسی که دیده می شود، تو را فراموش نمی کند. و کسی که توسط تو شنیده می شود، نام تو را با احترام در حافظه اش نگه می دارد. این محبوبیت، ساخته ی کلمات نیست، حاصل سکوت هایت است.
در دنیایی پر از صدای بلند، کسی که آرام گوش می دهد، نادر و ارزشمند می شود. و اگر تو بتوانی این نادر بودن را به شیوه ای انسانی و بی تکلف نشان دهی، دیگر نیازی به تلاش برای تأثیرگذاری نخواهی داشت. تأثیرگذاری، خودش به سمت تو می آید.
فصل سوم: چگونه خود را بدون حرف زدن، دوست داشتنی تر کنیم؟
در سکوت، چیزی پنهان است که کلمات از بازگو کردن آن ناتوان اند. وقتی بدون سخن گفتن، حضور خود را با اعتماد، آرامش و وقار نشان می دهی، دیگران ناخواسته به تو اعتماد می کنند. تو به یک الگو تبدیل می شوی، بی آنکه نیاز باشد نقشی بازی کنی.
گاهی فقط یک نگاه مطمئن، یک مکث سنجیده، یا یک لبخند صادقانه کافی است تا در ذهن مخاطب ماندگار شوی. رفتارهای کوچک، مانند تماس چشمی پایدار و تنفس آرام، پیام هایی روشن به ناخودآگاه طرف مقابل ارسال می کنند.
وقتی وانمود می کنی که هیچ عجله ای نداری، یعنی ذهنی مرتب داری. و انسان ها، به سمت ذهن های مرتب کشیده می شوند. از آشفتگی گریزان اند و در سکوت آرام تو، امنیت می یابند.
اگر بتوانی بدون گفتن حتی یک جمله، احساس همدلی را منتقل کنی، در دل دیگران نفوذ کرده ای. این کار با هماهنگ کردن حرکات بدن، آینه سازی آرام حالت ها، و گوش دادن بی قضاوت ممکن می شود.
افشای یک ضعف کوچک، به صورت هدفمند و در زمان درست، دیوارهای دفاعی مخاطب را پایین می آورد. نشان می دهد که تو کامل نیستی، اما واقعی هستی. و انسان ها، به واقعی ها دل می بندند.
بیان یک راز ساده، حتی بدون توضیح زیاد، می تواند حس نزدیکی عمیقی خلق کند. نه آن قدر بزرگ که تو را آسیب پذیر نشان دهد، و نه آن قدر بی اهمیت که بی تأثیر باشد. رازها، پل های بی صدا به دل ها هستند.
تعریف کردن از دیگران، اگر با ظرافت و از دل برآید، احساس دیده شدن می دهد. و همه در جست و جوی دیده شدن اند. اما تعریف، اگر بی صدا با نگاه یا لبخند منتقل شود، تأثیرش گاه چند برابر می شود.
هنر تأثیرگذاری بی صدا، یعنی بلد بودن ظرافت های انسانی. یعنی بدانیم چه زمان سکوت کنیم، چه زمان فقط حضور داشته باشیم. در جهانی پر از صدا، سکوت آگاهانه، یک امتیاز نایاب است.
اگر بتوانی در جمعی بنشینی، بی آنکه تظاهر کنی، و با آرامش درونی ات محیط را تحت تأثیر قرار دهی، دیگران تو را جدی خواهند گرفت. بدون حتی یک جمله. حضور تو، کافی خواهد بود.
گاهی لازم است چیزی نگویی، فقط شنونده باشی، فقط نگاه کنی، فقط حضور داشته باشی. همین، تو را به انسانی متفاوت تبدیل می کند. کسی که بودنش، آرامش می آورد.
وقتی با بدن خود حرف می زنی، با حالت چهره، با نوع ایستادن، با نحوه نگاه کردن، در حال برقراری یک مکالمه ای پنهان هستی. این مکالمه، صادق تر و ماندگارتر از هر جمله ای عمل می کند.
دوست داشتنی بودن، یک انتخاب روزمره است. تو می توانی هر روز، با انتخاب نوع حضورت، با نحوه واکنش نشان دادنت، با تمرین سکوت های هوشمندانه، یک قدم به دل دیگران نزدیک تر شوی.
در نهایت، آن چه باقی می ماند، نه کلمات توست، بلکه احساسی است که در ذهن و دل دیگران باقی گذاشته ای. و آن احساس، در سکوت های تأثیرگذار تو شکل می گیرد.
فصل چهارم: چطور دیگران را هوشمندانه به کمک کردن یا موافقت ترغیب کنیم؟
برای ترغیب دیگران، لازم نیست متوسل به فشار یا اصرار شوی. کافیست ذهن آن ها را به شکلی هدایت کنی که خودشان تصمیم بگیرند به تو کمک کنند. این هنر، ترکیبی از روان شناسی کاربردی و آگاهی لحظه ای است. وقتی بدانی چه زمانی و از چه کسی چه بخواهی، دروازه های همکاری به رویت باز می شوند.
اثر بنجامین فرانکلین یکی از ابزارهای قدرتمند توست. کافیست از کسی که به او نیاز داری، یک لطف کوچک بخواهی. در ظاهر، او دارد به تو کمک می کند. اما در باطن، ذهنش در حال بازنویسی تصویر توست. وقتی کسی به تو لطفی می کند، ناخودآگاه تو را دوست داشتنی تر می بیند. و این آغاز مسیرهای موافقت های بعدی است.
زمان بندی، کلید تأثیرگذاری است. اگر در لحظه ای که مخاطب دچار فشار ذهنی است، یا در حال تصمیم گیری سختی ست، درخواست کمک کنی، احتمال رد شدن بالا می رود. اما اگر لحظه ای آرام، با لبخندی صمیمی، و لحنی هماهنگ انتخاب شود، همان فردی که شاید بارها تو را نادیده گرفته بود، حالا مشتاقانه اعلام آمادگی خواهد کرد.
موقعیت مکانی نیز بی تأثیر نیست. در فضایی که حس صمیمیت دارد، مانند هنگام پیاده روی یا در فضایی دنج، احتمال همراهی بیشتر است. ایستادن کنار فرد، نه روبه روی او، باعث احساس همراهی می شود، نه تقابل. ذهن ناخودآگاه، این تفاوت های ظریف را به سرعت تشخیص می دهد و تصمیم گیری را بر اساس آن ها تنظیم می کند.
بیان هدفمند نیاز، یکی دیگر از تکنیک های کلیدی است. اگر بگویی «می توانم روی کمک تو حساب کنم؟»، بار ذهنی زیادی بر دوش فرد می گذاری. اما اگر بگویی «احساس می کنم فقط تو می تونی توی این شرایط کمکم کنی»، نه تنها احساس ارزشمندی به او داده ای، بلکه او را در موقعیتی قرار داده ای که ترجیح می دهد نقش قهرمان را بازی کند.
تشخیص تیپ رفتاری مخاطب نیز اهمیت دارد. بعضی افراد با دلایل منطقی همراه می شوند، بعضی با عواطف و همدلی. اگر بدانی چه کسی با چه انگیزه ای تصمیم می گیرد، می توانی زبان مناسب او را انتخاب کنی. ترغیب، هنر ترجمه خواسته ها به زبان ناخودآگاه مخاطب است.
تکنیک تکرار در فواصل زمانی مناسب، بدون ایجاد فشار، ذهن را به تدریج به سوی موافقت می کشاند. بار اول، ذهن مقاومت می کند. بار دوم، در موردش فکر می کند. بار سوم، حس می کند که خواسته تو، بخشی از مسیر طبیعی زندگی اش است. این مسیر، اگر با لبخند، احترام و اعتماد همراه باشد، به نقطه پاسخ مثبت منتهی خواهد شد.
ایجاد حس بدهکاری روانی، با جملاتی مانند «تو همیشه همراه خوبی بودی» یا «یادم نمی ره دفعه قبل چقدر کمکم کردی»، ذهن مخاطب را به گونه ای برنامه ریزی می کند که تمایل بیشتری به همراهی پیدا کند. انسان ها ناخودآگاه تلاش می کنند تصویر مثبتی که از آن ها ساخته ای را حفظ کنند.
حضور ذهنی تو، زبان بدن متعادل، و نگاه مستقیم اما آرام، این پیام را می فرستد که تو کسی هستی که ارزش همراهی را دارد. ترغیب، گاهی فقط در نگاه است. گاهی فقط در طرز ایستادن. گاهی در انتخاب درست سکوت پیش از بیان درخواست.
در نهایت، اگر به جای آن که صرفا کمک بخواهی، حس مشارکت ایجاد کنی، تأثیرگذاری چند برابر می شود. وقتی بگویی «بیاییم با هم این کار را انجام بدیم»، احساس همراهی و صمیمیت بیشتر از هر درخواست مستقیمی عمل می کند. ذهن، آنچه را مربوط به جمع بداند، با رغبت بیشتری دنبال می کند.
فصل پنجم: از کجا بفهمیم کسی واقعاً به ما توجه می کند؟
توجه واقعی، همیشه با کلمات اعلام نمی شود. آن چه حقیقت را روشن می کند، حرکات ناگفته اند. کسی که واقعا به تو گوش می دهد، با تمام وجودش به تو پاسخ می دهد، نه فقط با گوش هایش. بدنش، نگاهش، حتی مکث هایش، همه نشانه های نامرئی اما قطعی اند.
وقتی با کسی حرف می زنی و او هم زمان به تو نگاه می کند، این فقط یک رفتار معمولی نیست. اگر مردمک چشم هایش ثابت بماند، اگر پلک هایش با آرامش حرکت کنند و سرش اندکی به سمت تو متمایل شود، این نشانه ای از حضور ذهنی اوست. اما اگر نگاهش به اطراف سرک بکشد، یا پلک هایش تندتر از حالت طبیعی بزند، آن ذهن دیگر در کنار تو نیست.
جهت پاها، زبان صداقت ناخودآگاه است. اگر پاهای کسی به سمت تو باشد، بدنش در حالت باز و پذیرا قرار گیرد و حرکاتش با تو هماهنگ باشد، یعنی او ناخودآگاه نیز مایل به ارتباط است. اما اگر پاها به بیرون یا به سمت در خروجی باشد، آن چه ظاهرا لبخند می نماید، شاید فقط نقابی اجتماعی باشد.
خمیازه هم می تواند آینه ای برای تو باشد. اگر کسی پس از تو خمیازه بکشد، بدنش در حال هم حسی با ریتم توست. این واکنش آینه ای، اغلب میان کسانی شکل می گیرد که ارتباط احساسی پنهانی با هم دارند. بدن، پیش از ذهن، وفاداری خود را فاش می کند.
تکرار کلمات یا اصطلاح های تو توسط طرف مقابل، نشانگر تلاش ذهن او برای هماهنگی است. اگر کسی از واژگان خاص تو استفاده می کند، اگر آهنگ صدای تو را تقلید می کند، و اگر مکث های گفتاری ات را بازتاب می دهد، این یعنی ذهن او در حال ساختن پل هایی به سوی توست. این تکرارها، ابزارهایی هستند که نشان می دهند مخاطب، نه فقط شنیده، بلکه تو را دریافت کرده است.
لبخند واقعی، از لب عبور نمی کند. به چشم ها می رسد. گوشه های چشم، هنگام یک لبخند صادقانه، چروک های طبیعی ایجاد می کنند. اگر کسی لبخند می زند اما نگاهش سرد و بی احساس است، لب هایش فقط نقشی اجتماعی را اجرا می کنند. اما اگر نگاهش هم زمان روشن می شود، یعنی قلبش نیز درگیر شده است.
وقتی کسی هنگام شنیدن تو، ابرو بالا می اندازد، سرش را اندکی به طرفی خم می کند، یا لب هایش اندکی باز می مانند، یعنی او نه تنها در حال شنیدن، بلکه در حال جذب و پردازش گفته های توست. توجه واقعی، سکوتی درونی دارد که خود را در زبان بدن آشکار می کند.
فاصله فیزیکی نیز حقیقت را لو می دهد. کسی که ناخودآگاه فاصله اش را با تو کاهش می دهد، در واقع در حال ورود به محدوده امن توست. انسان ها فقط به کسانی نزدیک می شوند که ناخودآگاه آن ها را بی خطر یا دلپذیر یافته اند. پس اگر کسی در میانه گفت و گو، کمی به جلو خم می شود یا به سمت تو متمایل می گردد، او در حال نشان دادن توجهی حقیقی است.
حرکات کوچک، مثل هم زمان بلند کردن لیوان، یا هماهنگی در حرکات دست و پا، گاهی آن قدر طبیعی هستند که به چشم نمی آیند. اما این هماهنگی ها از امواج مغزی مشترک سرچشمه می گیرند. ذهن هایی که به هم متصل می شوند، به صورت ناخودآگاه بدن ها را هم آهنگ می کنند. این، دقیق ترین نشانه توجه و پیوند است.
و در نهایت، پاسخ های تأخیری، اما دقیق، نشانه ای از حضور واقعی ذهن هستند. کسی که فقط منتظر نوبت حرف زدن خود باشد، پاسخ هایی سریع و سطحی می دهد. اما کسی که واقعا گوش داده، حتی اگر مکثی کوتاه کند، جمله ای می گوید که در آن، عمق توجه و درک نهفته است.
شناخت این نشانه ها، مانند در اختیار داشتن راداری خاموش است. دیگر لازم نیست بپرسی «آیا واقعا به من گوش می دهی؟». بدن طرف مقابل، پیش از هر جوابی، حقیقت را فریاد می زند. فقط باید شنیدن را از سطح صدا، به سطح نگاه، لرزش صدا، و زاویه بدن منتقل کنی.
https://shorturl.fm/oYjg5
https://shorturl.fm/m8ueY
https://shorturl.fm/FIJkD
https://shorturl.fm/XIZGD
https://shorturl.fm/fSv4z
https://shorturl.fm/ypgnt