راز گمشده امید: چگونه از تاریکی ناامیدی به نور امید برسیم؟

راز گمشده امید

نوشته وحید ذکاوتی

حق چاپ رادیو NLP

چگونه از تاریکی ناامیدی به نور امید برسیم؟

چگونه ذهن خود را برای یافتن امید و انگیزه برنامه ریزی کنیم؟

چگونه واقعیت خود را تغییر می دهید؟

چگونه آینده خود را امروز تغییر دهیم؟

مقدمه

شاید در تمام این سال ها هرگز از خود نپرسیده باشید که چرا برخی از مردم آرامش، موفقیت و خوشبختی را در زندگی تجربه می کنند و برخی دیگر اسیر رنج ها، ترس ها و سرگردانی های بی پایان هستند. ممکن است بارها تصمیم گرفته باشید که تغییر کنید، اما یک نیروی نامرئی شما را به جایی که بودید بازگردانده است. آیا تا به حال احساس کرده اید که چیزی در درون شما پنهان است، چیزی که اگر آن را کشف کنید، زندگی شما را به کلی تغییر می دهد؟

این کتاب راهنمای کسانی است که جرات می کنند حقیقتی را که سال ها ذهنشان از آن دور بوده است، کشف کنند. حقیقتی که به شما نشان می‌دهد چرا بیشتر تصمیم‌هایتان ناتمام مانده‌اند، چرا اراده‌تان در برابر وسوسه‌ها ضعیف است، چرا با وجود تلاش‌هایتان، همیشه به جایی می‌رسید که احساس می‌کنید کافی نیست. آیا تا به حال فکر کرده اید که چرا نمی توانید به راحتی تمرکز کنید؟ چرا ذهن شما پراکنده است و چرا هیچ چیز آنطور که می خواهید پیش نمی رود؟

در صفحات بعدی با رازهایی آشنا می شوید که کمتر کسی جرات صحبت درباره آنها را داشته است. شما خواهید آموخت که چرا ذهن شما گاهی بدترین دشمن شماست، چگونه محیط شما باورهای شما را کنترل می کند بدون اینکه شما حتی متوجه شوید، و چرا اکثر مردم هرگز به قدرت واقعی خود پی نمی برند. یاد خواهید گرفت که چگونه تمرکز خود را دوباره به دست آورید، چگونه ذهن خود را از قید و بندهایی که در آن گرفتار شده است رها کنید، و چگونه قدرتی را که همیشه در درون شما بوده، اما هرگز به درستی مهار نکرده اید، فعال کنید.

این کتاب شما را در سفری هیپنوتیزم‌کننده و متحول کننده همراهی می‌کند. سفری که در آن پاسخ های پنهانی که همیشه به دنبال آن بوده اید آشکار خواهد شد. اما آیا شما آماده اید؟ آیا حاضرید آنچه را که به عنوان حقیقت پذیرفته اید رها کنید و دنیای جدیدی از قدرت، آگاهی و دگرگونی را تجربه کنید؟

اکنون این کتاب را بخوانید، زیرا آنچه در آن خواهید یافت چیزی است که می تواند همه چیز را برای همیشه تغییر دهد.

فصل 1: چرا همیشه احساس می کنم هیچ امیدی برای بهبود زندگی ام وجود ندارد؟

تو در سکوت شب غرق در افکارت هستی. شما به جایی رسیده اید که دیگر امیدی نمی بینید. گویی دیوارهای بلند ناامیدی شما را احاطه کرده است. هر بار که می خواهید تغییری ایجاد کنید، هر بار که تصمیم می گیرید مسیر متفاوتی را امتحان کنید، چیزی در درون شما مانع شما می شود. شاید صدایی در سر شما گفت: “بیهوده است. مهم نیست. شما نمی توانید.” و تو بی آنکه بدانی تسلیم این صدا شده ای. اما این صدا از کجا آمده است؟ آیا همیشه همراه شما بوده یا در گذشته در جایی کاشته شده است؟

شما در راهی هستید که بسیاری از مردم بدون اینکه بدانند در آن گرفتار شده اند. ذهن شما در یک چرخه تکراری گیر کرده است، چرخه ای که شما را از حرکت باز می دارد. در این زندان نامرئی، شما دیوارهای محدود کننده را نمی بینید، اما هر روز آنها را لمس می کنید. و این دیوارها از افکار شما، باورهای شما، تجربیات تلخی که داشته اید ساخته شده است. اما آیا این تجربیات حقیقت زندگی شما هستند یا فقط تصاویری هستند که ذهن شما بیش از حد آنها را برآورد کرده است؟

چرا هر بار که می خواهید تغییری ایجاد کنید، چیزی در درون شما را متوقف می کند؟ شاید پاسخ این باشد که ضمیر ناخودآگاه شما در چیزی که برایش آشناست امنیت پیدا می کند. اگر سال ها در درد، ناامیدی، درماندگی زندگی کرده اید، ضمیر ناخودآگاه شما این حالت را به عنوان حالت طبیعی شما پذیرفته است. حتی اگر از این وضعیت ناراضی باشید، باز هم در آن باقی خواهید ماند، زیرا مغز شما به دنبال بقا است و تغییر را تهدیدی برای بقا می بیند.

آیا تا به حال توجه کرده اید که وقتی به آینده فکر می کنید، اولین چیزی که به ذهن شما می رسد مشکلات و موانع است؟ این یک الگوی ذهنی است. شما مشروط به دیدن خطرات قبل از دیدن فرصت ها هستید. اما آیا تا به حال فکر کرده اید که این ذهنیت چه تاثیری بر کل زندگی شما داشته است؟

وقتی بچه بودی دنیا برایت پر از شگفتی بود. بدون ترس حرکت می کردی، زمین می خوردی و دوباره بلند می شدی. اما کم کم محیط اطراف شما را تغییر داد. شما از شکست می ترسیدید، یاد گرفتید که مراقب باشید، ریسک نکنید، از تغییر نترسید. و حالا این ترس در تمام سلول های شما نشسته است. اما این ترس واقعیت زندگی شما نیست، بلکه برنامه ای است که در شما نوشته شده است.

اما آیا این بدان معناست که شما محکوم به ناامیدی هستید؟ نه هیچ چیز در زندگی ثابت نیست. شما می توانید این برنامه را تغییر دهید، اما ابتدا باید درک کنید که برنامه ای که در ذهن شما حک شده، مال شما نیست. این برنامه از بیرون به شما تحمیل می شود. اما نیازی نیست همیشه به آن عمل کنید. می توانید مسیر جدیدی را انتخاب کنید.

یک لحظه چشمان خود را ببندید. تصور کنید هیچ ترسی در شما وجود ندارد. هیچ محدودیتی وجود ندارد. اگر می توانستید زندگی خود را از نو انجام دهید، چه چیزی را انتخاب می کردید؟ اگر باور داشته باشید که می توانید تغییر کنید، می توانید آنچه را که همیشه می خواستید داشته باشید، چه احساسی خواهید داشت؟

ناامیدی شما نتیجه یک توهم است. این نتیجه افکاری است که بارها و بارها در ذهن شما تکرار شده است. اما این افکار فقط افکار هستند نه حقیقت. حقیقت این است که شما قدرت تغییر در درون خود را دارید. شما می توانید کنترل زندگی خود را به دست بگیرید، اما ابتدا باید باور کنید که می توانید.

و این اولین قدم است. قدمی که شما را از زندان روانی رها می کند. اما آیا برای برداشتن این مرحله آماده اید؟

فصل 2: ​​چرا وقتی تلاش می کنم به شکست ادامه می دهم؟

شکست کلمه ای که هزاران بار در ذهن شما تکرار شده است. هر بار که تصمیم گرفتی کاری را شروع کنی، هر بار که می خواستی تغییری ایجاد کنی، این کلمه مثل سایه ای در کنارت بوده است. شاید فکر کرده باشید که این سرنوشت شماست. شاید تصور کرده باشید که هر چقدر هم که تلاش کنید، به جایی که همیشه بوده اید باز می گردید. اما آیا تا به حال از خود پرسیده اید که چرا این اتفاق می افتد؟ چرا برخی بارها شکست می خورند، اما در نهایت موفق می شوند، در حالی که به نظر می رسد برخی دیگر در یک چرخه بی پایان شکست گیر کرده اند؟ راز این تفاوت چیست؟

هر بار که تلاش می‌کنید و شکست می‌خورید، چیزی عمیق‌تر در درون شما تثبیت می‌شود. هر بار که دلسرد می‌شوید، ناخودآگاه شما این پیام را دریافت می‌کند: «نمی‌توانی، هرگز موفق نخواهی شد، همیشه بازنده خواهی بود». و این پیام کم کم به یک باور تبدیل می شود. باوری که مانند یک برنامه در ذهن شما اجرا می شود. شما بدون اینکه بدانید طبق این برنامه عمل می کنید. حتی اگر در خارج تلاش کنید، در داخل همچنان همان برنامه شکست را اجرا می کنید. اما این برنامه از کجا آمده است؟

شاید سال‌ها پیش، در کودکی، در مواجهه با اولین شکست‌هایتان، شخصی به شما می‌گفت: «به اندازه کافی خوب نیستی». شاید یک معلم، والدین یا حتی دوستان این باور را در ذهن شما کاشته باشند. شاید بارها سعی کرده اید کاری را انجام دهید، اما هر بار با سرزنش یا تمسخر مواجه شده اید. و ذهن شما برای محافظت از شما تصمیم گرفته است که دیگر تلاش نکنید. زیرا تلاش یعنی شکست و شکست یعنی درد. بنابراین ذهن شما راهی برای محافظت از شما در برابر این درد پیدا کرده است. چگونه با این باور که هرگز موفق نخواهی شد.

حالا هر بار که کاری را شروع می کنید، همچنان در همان چارچوب ذهنی قبلی هستید. آن کودک درون شما که از شکست می ترسد هنوز هم کنترل زندگی شما را در دست دارد. ذهن شما همچنان همان برنامه ای را اجرا می کند که سال ها پیش در آن برنامه ریزی شده بود. اما آیا شما واقعاً همان شخص هستید؟ آیا هنوز همان کودک آسیب پذیری هستید که قبلا بودید؟ یا این فقط یک توهم است که ذهن شما به آن چسبیده است؟

ذهن شما مانند یک کامپیوتر است. اگر نرم افزار خراب باشد، هر چقدر هم که تلاش کنید، باز هم همان نتیجه را خواهید گرفت. تا زمانی که برنامه نصب شده در ضمیر ناخودآگاه شما برنامه ای برای شکست است، حتی اگر میلیون ها بار تلاش کنید به همان جایی که بودید باز می گردید. شما همیشه بوده اید پس چه باید کرد؟ آیا این برنامه قابل تغییر است؟

پاسخ این است: بله. اما این نیاز به آگاهی دارد. این مستلزم آن است که ابتدا باورهای عمیق خود را بشناسید. از شما می خواهد که بفهمید چه چیزی در ذهن شماست که شما را بارها و بارها در مسیری تکراری گیر می دهد. شما باید ذهن خود را بازنویسی کنید، درست مانند یک نرم افزار جدید که جایگزین نرم افزار قدیمی و خراب می شود.

هر بار که یک جمله منفی در ذهن شما تکرار می شود، می توانید آن را تغییر دهید. هر بار که ذهنتان به شما می‌گوید «نمی‌توانی»، باید با صدای بلندتر پاسخ دهید: «من می‌توانم». اما نه فقط گفتن این کلمات، بلکه احساس کردنشان، باور کردنشان. شما باید خودتان را در حال موفقیت ببینید، احساس پیروزی را تجربه کنید، حتی اگر هنوز چیزی در دنیای واقعی تغییر نکرده باشد. زیرا ذهن شما بین واقعیت و تخیل تفاوت قائل نمی شود. اگر بارها و بارها موفقیت را در ذهن خود تجربه کنید، در نهایت ذهن شما این باور را خواهد پذیرفت که شما فردی موفق هستید.

اما فقط تغییر باور کافی نیست. همچنین باید الگوهای رفتاری خود را تغییر دهید. اگر همیشه در یک مسیر شکست خورده اید، وقت آن رسیده است که مسیر خود را تغییر دهید. اگر همیشه روش خاصی را امتحان کرده اید و به نتیجه نرسیده اید، باید روش خود را تغییر دهید. این بدان معنی است که شما باید انعطاف پذیر باشید. شما باید آماده پذیرش شکست های کوچک باشید، اما آنها را بخشی از مسیر موفقیت بدانید، نه نشانه ضعف.

بزرگترین تفاوت بین افراد موفق و ناموفق این است که افراد موفق شکست را یک تجربه یادگیری می دانند، اما افراد ناموفق شکست را پایان راه می دانند. شما باید انتخاب کنید که در کدام دسته قرار می گیرید. آیا شما از آن دسته افرادی هستید که پس از هر شکست تسلیم می شوید؟ یا کسی که از هر شکستی درس می گیرد و قوی تر از قبل برمی گردد؟

شاید با خواندن این کلمات، بخشی از ذهن شما هنوز باور ندارد که می توانید تغییر کنید. اما حقیقت این است که شما در حال تغییر با خواندن این کلمات هستید. شما در حال برنامه ریزی مجدد ذهن خود هستید. و اگر به این راه ادامه دهید، اگر هر روز قدمی در جهت بازنویسی برنامه های ذهنی خود بردارید، در نهایت متوجه خواهید شد که دیگر آن فردی نیستید که همیشه شکست می خورد. در عوض، شما تبدیل به کسی شده اید که هر بار که زمین می خورید قوی تر از قبل برمی خیزد.

و این لحظه لحظه ای است که همه چیز برای شما تغییر خواهد کرد. اما آیا شما آماده پذیرش این تغییر هستید؟

فصل سوم: چرا دیگران از من موفق تر و شادتر هستند؟

چرا هر بار که به اطراف نگاه می کنید احساس می کنید دیگران زندگی بهتری دارند؟ چرا آنها همیشه شادتر، موفق تر به نظر می رسند و از زندگی خود بیشتر لذت می برند؟ چرا هر چقدر هم که تلاش می کنید، احساس می کنید به اندازه کافی خوب نیستید؟ چرا وقتی به زندگی دیگران نگاه می کنید احساس بی کفایتی و نارضایتی می کنید؟ این افکار هر روز مانند امواج در ذهن شما تکرار می شوند. امواجی که تو را از درون می بلعد و در گردابی از مقایسه ها، ناامیدی ها و احساس شکست غرقت می کنند. اما آیا آنچه می بینید واقعا حقیقت دارد؟ آیا دیگران واقعا شادتر و موفق تر از شما هستند؟ یا این فقط یک توهم است که توسط ذهن شما ایجاد شده است؟

ذهن شما به طور طبیعی تمایل به مقایسه دارد. این یک مکانیسم دفاعی است که از ابتدای زندگی بشر در ذهن انسان برنامه ریزی شده است. در گذشته انسان ها برای بقای خود نیاز داشتند موقعیت خود را نسبت به دیگران بسنجند. آنها باید می دانستند چه کسی قوی تر است، چه کسی منابع بیشتری دارد و چه کسی برای زنده ماندن در شرایط سخت تر آماده است. اما امروزه این مکانیسم ذهنی طبیعی به یک تله تبدیل شده است. شما دیگر در دنیای بدوی زندگی نمی کنید. برای زنده ماندن نیازی نیست هر لحظه خود را با دیگران مقایسه کنید. اما ذهن شما هنوز این کار را انجام می دهد.

شما هر روز، هر ساعت و هر لحظه خود را با دیگران مقایسه می کنید، بدون اینکه متوجه شوید. تصاویری از زندگی هایی که در شبکه های اجتماعی بی نقص به نظر می رسند را مشاهده می کنید. افرادی را می بینید که همیشه خندان هستند، همیشه در سفر هستند، همیشه با افراد زیبا و جذاب، همیشه لحظات فوق العاده ای را تجربه می کنند که شما هرگز تجربه نکرده اید. شما آنها را می بینید و با خود فکر می کنید: “چرا من شبیه آنها نیستم؟ چرا زندگی من اینگونه نیست؟ چرا من هنوز در مشکل هستم اما آنها به نظر هیچ مشکلی ندارند؟” اما آیا این تصاویر واقعی هستند؟

آنچه از دیگران در شبکه های اجتماعی یا حتی در زندگی روزمره خود می بینید، تنها بخشی از حقیقت است. شما فقط بخشی از زندگی آنها را می بینید، بخشی که آنها انتخاب می کنند تا به شما نشان دهند. اما شما پشت صحنه را نمی بینید. لحظه هایی که گریه می کنند را نمی بینید، نمی بینید که شکست می خورند، نمی بینید که گاهی ناامید می شوند، نمی بینید که آنها هم مشکلاتشان را دارند. شما فقط یک تصویر سطحی از زندگی آنها را می بینید و ذهن شما آن را به عنوان “حقیقت مطلق” می پذیرد. اما این حقیقت نیست، فقط یک توهم است.

مشکل واقعی این نیست که دیگران از شما موفق تر یا شادتر هستند، بلکه مشکل این است که شما معیار سنجش شادی و موفقیت خود را بر اساس دیگران تعیین کرده اید. به جای تمرکز بر رشد شخصی خود، بر مقایسه خود با دیگران تمرکز کرده اید. به جای دنبال کردن مسیر منحصر به فرد خود، سعی می کنید زندگی خود را بر اساس زندگی دیگران تعریف کنید. اما این شما را به کجا خواهد برد؟ این فقط شما را از خودتان دور می کند. این فقط باعث می شود که هرگز احساس رضایت نکنید، حتی اگر به بالاترین دستاوردها برسید.

پس چگونه می توان از این چرخه مقایسه و نارضایتی خارج شد؟ چگونه می توانید به جای تمرکز بر زندگی دیگران، روی رشد شخصی خود تمرکز کنید؟ چگونه به جای حسادت، رضایت درونی را تجربه کنیم؟ پاسخ این است که شما باید طرز فکر خود را تغییر دهید. باید درک کنید که هر فردی مسیر منحصر به فرد خود را دارد. شما باید درک کنید که زندگی مسابقه ای نیست که در آن باید از دیگران جلوتر باشید. زندگی یک سفر است، سفری که در آن هر کس مسیر خود را طی می کند.

هر بار که خود را در حال مقایسه با دیگران می بینید، به خود یادآوری کنید که در مسیر خود هستید. به جای اینکه انرژی خود را صرف نگاه کردن به زندگی دیگران کنید، آن را صرف بهبود خود کنید. هر روز کمی بهتر از دیروز باش. هر روز چیزی یاد بگیرید که شما را یک قدم جلوتر می برد. هر روز روی خودت کار کن نه روی دیگران.

و مهمتر از همه، به خود اجازه دهید از لحظه حال لذت ببرید. اگر همیشه خود را با دیگران مقایسه کنید، هرگز نمی توانید از آنچه دارید لذت ببرید. اما اگر یاد بگیرید که روی خود و لحظه حال تمرکز کنید، آنگاه می توانید شادی واقعی را تجربه کنید.

پس از این لحظه، تصمیم بگیرید که دیگر وارد بازی مقایسه نشوید. تصمیم بگیرید که روی خودتان تمرکز کنید. تصمیم بگیرید حسادت و ناامیدی را با رضایت درونی جایگزین کنید. زیرا تنها در این صورت است که می توانید واقعاً شاد باشید، نه به این دلیل که از دیگران بهتر هستید، بلکه به این دلیل که در مسیر رشد خود هستید.

فصل چهارم: چگونه می توانم افکار منفی را از ذهنم دور کنم؟

آیا تا به حال متوجه شده اید که افکار منفی مانند یک سایه ثابت در ذهن شما هستند؟ آیا تا به حال احساس کرده اید که هر چقدر هم که تلاش می کنید، این افکار مانند زمزمه هایی در پس زمینه ذهن شما باقی می مانند؟ آیا احساس کرده اید که مهم نیست چقدر مثبت فکر می کنید، باز هم چیزی در درون شما وجود دارد که به شما اجازه استراحت نمی دهد؟ این صدای درونی است که شما را از درون تحلیل می کند. صدایی که مدام شما را قضاوت می کند. صدایی که شما را به شک می اندازد. صدایی که هر بار که می خواهید یک قدم به جلو بردارید شما را به عقب می کشاند. این صدا از کجا آمد؟ چرا اینقدر قوی است؟ چرا هر بار که سعی می کنید از شر آن خلاص شوید باز می گردد؟ و مهمتر از همه، چگونه می توانید آن را برای همیشه خاموش کنید؟

ذهن شما مانند یک باغ است. هر فکری که می کارید در طول زمان رشد می کند و در سراسر وجود شما پخش می شود. اگر بذر افکار مثبت را در این باغ بکارید با گذشت زمان گل های زیبایی در آن شکوفا می شود. اما اگر بذر افکار منفی را در آن بکارید، این باغ به جنگلی تاریک تبدیل می شود که هر شاخه، هر برگ و هر ریشه شما را به دام می اندازد. و این چیزی است که در ذهن شما اتفاق افتاده است. در طول سال ها، شما ناخودآگاه اجازه داده اید که این جنگل تاریک در درون شما شکل بگیرد. هر ترس، هر شک، هر نگرانی، هر خاطره تلخ، هر شکست، همه آنها به ریشه هایی تبدیل شده اند که اکنون ذهن شما را به خود مشغول کرده اند. اما آیا این جنگل برای همیشه باقی خواهد ماند؟ آیا باید تا آخر عمر در این تاریکی زندگی کنید؟ نه شما می توانید این جنگل را دوباره بسازید. می توانید دوباره در این باغ گل های امید، شادی و آرامش بکارید. اما چگونه؟

اولین قدم این است که بفهمید افکار شما واقعی نیستند. بله درست خواندید افکاری که در ذهن شما جریان دارند حقیقت مطلق نیستند. آنها فقط برنامه هایی هستند که به مرور زمان در ضمیر ناخودآگاه شما ذخیره شده اند. هر فکری که در ذهن شما شکل می گیرد، نتیجه تجربیات گذشته، باورهایی است که در کودکی به شما القا شده است و شرطی هایی که از محیط اطراف دریافت کرده اید. این افکار فقط الگوهای قدیمی را تکرار می کنند. و همانطور که این الگوها در ذهن شما ثبت می شوند، می توان آنها را دوباره برنامه ریزی کرد. می توانید ذهن خود را دوباره تنظیم کنید. می توانید افکار منفی را حذف کنید و افکار مثبت را جایگزین آنها کنید.

اما چگونه؟ اینجاست که تکنیک های NLP و هیپنوتیزم وارد عمل می شوند. یکی از موثرترین تکنیک ها، تکنیک «جایگزینی فوری افکار» است. هر بار که یک فکر منفی به ذهن شما می رسد، بلافاصله آن را با یک تصویر مثبت جایگزین کنید. برای مثال، اگر فکری در مورد شکست به ذهنتان رسید، بلافاصله تصویری از موفقیت خود را مجسم کنید. اگر ذهنتان به شما می‌گوید: «نمی‌توانی»، بلافاصله یک جمله را در ذهن خود تکرار کنید: «من قدرتمندم، من توانا هستم، می‌توانم». این کار را بارها و بارها انجام دهید. ذهن شما مانند یک ماهیچه است. هر چه بیشتر آن را تمرین کنید، قوی تر می شود.

تکنیک دیگر «شکستن الگوی فکر» است. هر بار که فکر منفی به سراغ شما می آید، فوراً کاری انجام دهید تا توجه خود را از آن فکر منحرف کنید. به عنوان مثال، ناگهان به یک آهنگ شاد گوش دهید یا یک حرکت فیزیکی انجام دهید. حتی می توانید یک جمله مثبت را با صدای بلند بگویید. این باعث می شود ذهن شما الگوی تکراری افکار منفی را بشکند.

اما شاید قوی ترین تکنیکی که می توانید استفاده کنید «برنامه ریزی مجدد ناخودآگاه» باشد. ضمیر ناخودآگاه شما در شب، زمانی که خواب هستید، بیشترین تأثیر را دارد. پس قبل از خواب چشمان خود را ببندید و عمیق نفس بکشید. سپس جملات مثبت را در ذهن خود تکرار کنید. به عنوان مثال، بگویید: “من خوشحالم. من آرام هستم. ذهن من پر از افکار مثبت است. من کنترل ذهنم را در دست دارم.” این جملات را بارها و بارها تکرار کنید، تا جایی که در اعماق ناخودآگاه شما حک شود. با گذشت زمان، این برنامه نویسی جدید جایگزین الگوهای قدیمی می شود.

ذهن شما مانند یک صفحه خالی است. شما تصمیم می گیرید روی آن چه بنویسید. می توانید جملات منفی، ترس ها و ناامیدی ها را روی آن بنویسید یا می توانید افکار مثبت، امید و شادی را روی آن حک کنید. انتخاب با شماست. اما اگر واقعاً می خواهید از شر افکار منفی خلاص شوید، باید همین الان تصمیم بگیرید. تصمیم بگیرید دیگر اجازه ندهید این افکار شما را کنترل کنند. تصمیم بگیرید ذهن خود را دوباره برنامه ریزی کنید. تصمیم بگیرید که از امروز فقط افکار مثبت در ذهن شما وجود داشته باشد.

و به یاد داشته باشید هر فکری که در ذهن شما شکل می گیرد مانند بذری است که در باغچه ذهن شما کاشته می شود. شما انتخاب می کنید که چه چیزی رشد کند. پس اگر می خواهید باغ ذهنتان پر از گل های زیبای آرامش، شادی و امید باشد، از همین لحظه شروع به کاشت بذرهای مثبت کنید. از این به بعد اجازه ندهید هیچ فکر منفی در ذهن شما ریشه دواند. از این لحظه کنترل ذهن خود را به دست بگیرید و افکار منفی را برای همیشه از زندگی خود دور کنید.

فصل پنجم: چرا احساس تنهایی می کنم و هیچکس مرا نمی فهمد؟

آیا تا به حال این احساس را تجربه کرده اید که در یک جمع هستید اما هنوز احساس تنهایی می کنید؟ آیا تا به حال احساس کرده اید که هیچکس شما را درک نمی کند، هیچ کس نمی تواند بفهمد درون شما چه می گذرد؟ آیا تا به حال فکر کرده اید که چرا هنوز حتی در میان دوستان و خانواده احساس بیگانگی می کنید؟ این احساس از کجا می آید؟ چرا گاهی آنقدر قوی می شود که تصور می کنید در دنیایی تاریک تنها و درمانده هستید؟ چرا احساس می کنید هیچ کس واقعاً شما را نمی بیند، هیچ کس واقعاً به شما اهمیت نمی دهد؟ و از همه مهمتر، چگونه می توانید از این زندان تنهایی خارج شوید؟ چگونه می توانید احساس کنید که دوباره دیده شده، درک شده و متصل شده اید؟

تنهایی فقط نبود آدم های اطراف شما نیست. تنهایی یک احساس است. حسی که ریشه در وجودت دارد. بسیاری از مردم در محیطی پر از دوستان، همکاران و خانواده زندگی می کنند، اما هنوز احساس تنهایی می کنند. چرا چون تنهایی از درون شروع می شود نه از بیرون. شما ممکن است در یک جمع باشید، اما اگر احساس نمی کنید متعلق به شما هستید، اگر احساس نمی کنید که کسی شما را درک می کند، اگر احساس نمی کنید که ارتباط واقعی با دیگران دارید، باز هم تنها خواهید بود. اما آیا این تنهایی برای همیشه است؟ آیا شما محکوم به این احساس هستید؟ نه این فقط یک الگو است. الگویی که می توانید آن را تغییر دهید.

ذهن شما سالها این باور را ایجاد کرده است که هیچکس شما را درک نمی کند. اما آیا تا به حال فکر کرده اید که شاید این فقط یک خیال است؟ شاید دیگران شما را درک کنند، اما شما به خودتان اجازه نمی دهید این درک را احساس کنید. شاید دور خودت دیوار کشیده ای، دیواری که دیگران را از تو دور می کند. دیواری که به شما احساس تنهایی می کند. اما این دیوار چگونه ساخته شد؟ چرا این دیوار وجود دارد؟ و مهمتر از همه، چگونه می توانید آن را از بین ببرید؟

دلیل این دیوار باورهای ناخودآگاهی است که در طول سال ها در ذهن شما شکل گرفته است. شاید در کودکی احساس می کردید که به اندازه کافی دیده نشده اید. شاید جایی در زندگی تان کسی که دوستش داشتید ترکتان کرده باشد. شاید بارها سعی کرده اید با دیگران ارتباط برقرار کنید اما احساس کرده اید که آنها شما را رد کرده اند. و این تجربیات، این احساسات تبدیل به یک باور درونی شده است. باوری که به شما می گوید: “من تنها هستم. هیچکس مرا درک نمی کند. هیچ کس واقعاً به من اهمیت نمی دهد.” اما آیا این باور درست است؟ آیا واقعاً کسی در این دنیا نیست که شما را درک کند؟

واقعیت این است که این باور فقط یک برنامه ریزی ذهنی است. و همانطور که این برنامه ریزی در ذهن شما ایجاد می شود، می توان آن را تغییر داد. می توانید یاد بگیرید که دوباره به دیگران نزدیک شوید. شما می توانید یاد بگیرید که دوباره تعلق داشته باشید. اما چگونه؟

اولین قدم این است که باورهای منفی خود را در مورد خود و دیگران شناسایی کنید. هر بار که فکر می کنید “هیچ کس مرا درک نمی کند” از خود بپرسید: “آیا این واقعا درست است؟ آیا این فقط یک توهم نیست؟ آیا تا به حال کسی بوده که مرا درک کند؟” اگر عمیق‌تر نگاه کنید، متوجه می‌شوید که در گذشته بارها و بارها شما را درک کرده‌اند. اما شاید شما آن لحظات را نادیده گرفته اید. شاید ذهن شما فقط به لحظاتی وابسته باشد که احساس تنهایی می کنید. و این بدان معنی است که شما انتخاب کرده اید که این باور را در ذهن خود نگه دارید. اما اکنون زمان تغییر این انتخاب است.

یکی از قوی ترین روش هایی که می توانید برای غلبه بر این احساس تنهایی استفاده کنید، تکنیک “ارتباط مجدد” است. هر روز سعی کنید آگاهانه با یک نفر ارتباط برقرار کنید. این ارتباط می تواند یک پیام متنی، یک تماس تلفنی یا حتی یک مکالمه کوتاه با فردی در محل کار یا خیابان باشد. مهم نیست این ارتباط چقدر کوچک است، مهم این است که به ذهن خود بیاموزید که دوباره با دیگران ارتباط برقرار کند. زیرا ذهن شما مانند یک ماهیچه است. هر چه بیشتر آن را تمرین کنید، قوی تر می شود.

تکنیک دیگر شناسایی افراد مثبت است. گاهی احساس تنهایی به این دلیل است که خود را در میان افرادی قرار داده ایم که ما را درک نمی کنند. اما این بدان معنا نیست که هیچ کس در جهان وجود ندارد که بتواند شما را درک کند. به جای تمرکز بر افرادی که شما را درک نمی کنند، به دنبال افرادی باشید که با شما همسو هستند. افرادی که شما را درک می کنند، شما را می پذیرند و در همان فرکانس شما هستند.

اما شاید مهم ترین کاری که می توانید انجام دهید این است که گفتگوی درونی خود را تغییر دهید. هر بار که احساس کردید “من تنها هستم”، بلافاصله آن جمله را با یک جمله جدید جایگزین کنید: “من در حال ایجاد ارتباطات جدید هستم. من افرادی را پیدا می کنم که مرا درک می کنند. من هر روز بیشتر و بیشتر با هم ارتباط برقرار می کنم.” این جملات را بارها و بارها تکرار کنید تا در اعماق ناخودآگاه شما جای بگیرند.

تو تنها نیستی هرگز تنها نبودی. دنیا پر از افرادی است که آماده درک شما هستند، اما ابتدا باید باور کنید که این امکان پذیر است. ابتدا باید ذهن خود را برای این امکان باز کنید. ابتدا باید اجازه دهید این ارتباطات به سمت شما کشیده شود.

و به یاد داشته باشید، احساس تنهایی فقط یک احساس است. و به محض ایجاد این احساس، می تواند ناپدید شود. اما این تغییر از درون شما شروع می شود. از افکاری که در ذهن دارید. از باورهایی که انتخاب می کنید به آنها ایمان داشته باشید. شما می توانید همین الان این احساس را تغییر دهید. از این لحظه می توانید تصمیم بگیرید که دیگر تنها نباشید. پس همین الان این تصمیم را بگیرید. در حال حاضر، انتخاب کنید که با دیگران ارتباط برقرار کنید. همین الان باور داشته باشید که در این دنیا افرادی هستند که شما را درک می کنند. همین الان ذهن خود را برای ورود این افراد آماده کنید.

فصل ششم: چگونه می توانم بدون توجه به شرایط احساس خوشبختی کنم؟

چشمان خود را ببندید و برای لحظه ای به این سوال فکر کنید: اگر هیچ چیز در زندگی شما تغییر نکند، اگر هیچ چیز بهتر نشود، اگر هیچ چیز محقق نشود، آیا می توانید همین الان خوشحال باشید؟ یا اینکه شادی شما همیشه به چیزی بستگی دارد که هنوز به آن نرسیده اید؟ شاید همیشه فکر می کردید وقتی شغل بهتری دارید، وقتی پول بیشتری دارید، وقتی در شهر دیگری زندگی می کنید، وقتی رابطه عمیق تری پیدا کردید، آن وقت خوشحال خواهید شد. اما آیا تا به حال متوجه شده اید که هر بار که به چیزی دست می یابید، شادی شما موقتی است و ذهن شما شروع به جستجوی چیز دیگری می کند؟ چرا این است؟ چرا شادی همیشه در آینده ای نامعلوم پنهان است؟

ذهن شما طوری برنامه ریزی شده است که شادی را شرطی کند. منوط به موقعیت، منوط به پول، مشروط به شرایط خارجی. اما این یک توهم است. حقیقت این است که خوشبختی چیزی نیست که از بیرون وارد شما شود. خوشبختی یک مهارت، یک نگرش، یک ذهنیت است که هر لحظه می توانید بدون وابستگی به چیزی در خود ایجاد کنید. اگر خوشبختی شما به شرایط بستگی دارد، پس کنترلی بر آن ندارید، اما اگر شادی در درون شما بجوشد، هیچ چیز نمی تواند آن را از شما بگیرد.

حالا به این فکر کنید که در کودکی چگونه شادی را تجربه کرده اید. آیا برای کامل بودن به همه چیز نیاز داشتید؟ آیا برای لبخند زدن به پول، شغل یا موقعیت خاصی نیاز داشتید؟ یا در لحظه زندگی کردید و از چیزهای ساده لذت بردید؟ شادی تو در همان لحظات ساده ای بود که زمین را لمس می کردی، به آسمان نگاه می کردی یا با خنده های بی معنیت دنیا را روشن می کردی. اما با بزرگتر شدن، شادی شما پیچیده تر، مشروط تر، دورتر شد.

اکنون زمان آن است که شادی خود را بازیابی کنید. اما چگونه؟ چگونه می توانید بدون تغییر شرایط شاد باشید؟ پاسخ در رهایی ذهن از اسارت توهمات نهفته است. برای شاد بودن نیازی به هیچ چیز اضافه ای ندارید. شما نیاز به چیزی دارید که در ذهنتان کم است: نیاز به مقایسه، نیاز به تایید، نیاز به رسیدن به آینده ای که هنوز نیامده است.

خوشبختی یعنی در لحظه بودن، یعنی دیدن زیبایی که الان در اطرافت هست، یعنی شکرگزار داشته باشی، بدون اینکه مدام در حسرت چیزهایی که نداری غرق شوی. خوشبختی یعنی تصمیم بگیری، همین الان، بدون دلیل خارجی لبخند بزنی. آیا این امکان پذیر است؟ آیا می توانی همین الان لبخند بزنی، فقط به خاطر اینکه زنده ای؟ اگر این کار را انجام دهید، مغز شما می‌آموزد که برای شاد بودن نیازی به تغییر نیست. شما فقط باید انتخاب کنید که شاد باشید.

اما مراقب باشید! ذهن شما سعی خواهد کرد شما را فریب دهد. ذهن شما خواهد گفت: “نه! شما هنوز پول کافی ندارید، هنوز به اندازه کافی موفق نیستید، هنوز به اندازه کافی دوست داشتنی نیستید، بنابراین نمی توانید خوشحال باشید.” اما شما نباید به این صداها گوش دهید. این صداها همان برنامه هایی هستند که سال ها شما را فریب داده اند. باید مطلع شوید. شما باید به خود بگویید: “من انتخاب می کنم که خوشحال باشم، در حال حاضر، بدون نیاز به هیچ چیز دیگری.”

و هنگامی که این انتخاب را انجام دهید، احساس سبکی خواهید کرد. شما نیازی به تغییر چیزی ندارید. دیگر نیازی نیست به چیزی برسید. دیگر نیازی نیست خودت را به کسی ثابت کنی. شما در حال حاضر کافی هستید، شما در حال حاضر کامل هستید، می توانید همین الان خوشحال باشید.

پس یک نفس عمیق بکشید و فکر کنید که اگر چیزی تغییر نکرد، باز هم می توانید خوشحال باشید. اگر پاسخ شما “نه” است، بدانید که این فقط یک باور است و باورها قابل تغییر هستند. اما اگر پاسخ شما “بله” است، به شما تبریک می گویم. اکنون شما یکی از معدود افرادی هستید که راز واقعی خوشبختی را درک می کنید.

فصل هفتم: چگونه می توانم برای ادامه راه انگیزه داشته باشم؟

چشمان خود را ببندید و تصور کنید که در یک مسیر طولانی قدم می زنید. در ابتدا پر از اشتیاق هستید. احساس می کنید انرژی بی پایان در درون شما جریان دارد. اما هر چه جلوتر بروید مسیر سخت تر می شود. ناگهان احساس خستگی می کنید. گاهی اوقات حتی شک دارید. با خود می گویید “آیا این مسیر ارزشش را دارد؟ آیا می توانم ادامه دهم؟ شاید باید متوقف شوم.” شما این صدا را می شناسید، درست است؟ این صدای درونی شماست که همیشه سعی می کند وقتی در مسیر رشد هستید مانع شما شود. اما چرا؟ چرا گاهی اوقات انگیزه خود را از دست می دهید، حتی اگر بدانید که مقصد چقدر برای شما ارزشمند است؟

ذهن شما طوری طراحی شده است که از تغییر و چالش جلوگیری کند. ناخودآگاه شما به دنبال بقا است نه موفقیت. بنابراین، هر زمان که به سمت چیزی بزرگتر قدم بردارید، هر زمان که خود را مجبور کنید از منطقه راحتی خود خارج شوید، صدایی در سر شما فعال می شود تا شما را متوقف کند. این صدا نمی خواهد شما را نابود کند. این صدا فقط می خواهد شما را ایمن نگه دارد. اما مشکل اینجاست که امنیت همیشه جایی است که رشد متوقف می شود. اگر می خواهید زندگی خود را تغییر دهید، اگر می خواهید به چیزی برسید که قبلاً نداشته اید، باید یاد بگیرید که چگونه با انگیزه بمانید، حتی زمانی که احساس خستگی و ناامیدی می کنید.

اولین نکته این است که بفهمیم انگیزه احساسی نیست که ناگهان از جایی ظاهر شود. انگیزه یک مهارت است، یک عادت که باید آن را بسازید. اگر منتظر باشید که همیشه انگیزه داشته باشید، هرگز موفق نخواهید شد. انگیزه واقعی از اقدام به دست می آید، نه انتظار برای یک احساس خاص. وقتی احساس می کنید انگیزه ندارید، بهترین کار این است که فقط یک قدم کوچک بردارید. مهم نیست چقدر کوچک، فقط باید حرکت کنید. این حرکت کوچک مغز شما را دوباره فعال می کند و انگیزه درونی شما را باز می گرداند.

نکته بعدی درک این موضوع است که انگیزه ای که بر اساس هیجان اولیه ساخته شده است، مدت زیادی دوام نخواهد آورد. ممکن است تجربه کرده باشید که در آغاز یک مسیر جدید انرژی زیادی دارید. اما بعد از مدتی این هیجان فروکش می کند و دیگر آن حس را ندارید. این به این دلیل است که هیجان زودگذر است، اما عادت ها دائمی هستند. اگر می خواهید با انگیزه بمانید، باید عادت هایی در زندگی خود ایجاد کنید که به طور خودکار شما را به سمت هدفتان سوق دهد.

تصور کنید هر روز صبح بدون فکر مسواک می زنید. برای انجام این کار نیازی به ایجاد انگیزه در خود ندارید، زیرا این یک عادت است. همین اصل در مورد چیزهایی که شما را به موفقیت می‌رسانند نیز صدق می‌کند. اگر بتوانید عادت هایی ایجاد کنید که مستقیماً با هدف شما مرتبط هستند، دیگر نیازی به انگیزه نخواهید داشت. انگیزه به طور طبیعی از این عادات ایجاد می شود.

اما گاهی حتی با داشتن عادات درست، ممکن است همچنان احساس خستگی کنید. اینجاست که باید به خاطر داشته باشید که چرا این مسیر را شروع کردید. چرا می خواهید به این هدف برسید؟ در پایان این مسیر چه چیزی در انتظار شماست؟ چشمان خود را ببندید و خود را در آینده تصور کنید که به هدف خود رسیده اید. احساس کنید چقدر خوشحال و راضی هستید. اگر بتوانید این تصویر را در ذهن خود زنده و واقعی نگه دارید، انگیزه شما هرگز محو نخواهد شد.

یکی از بزرگترین دلایلی که باعث می شود افراد انگیزه خود را از دست بدهند این است که مدام به موانع و مشکلات سر راه فکر می کنند. آنقدر روی سختی های مسیر تمرکز می کنند که زیبایی مقصد را فراموش می کنند. اما شما باید برعکس عمل کنید. به جای اینکه ذهن خود را با افکار منفی پر کنید، باید یاد بگیرید که چگونه انرژی خود را روی راه حل ها متمرکز کنید. هر بار که با مانعی روبرو می شوید، از خود بپرسید: “چگونه می توانم این مشکل را حل کنم؟ راهی که می توانم به مسیر ادامه دهم چیست؟” ذهن شما قدرتمندتر از آن چیزی است که فکر می کنید. اما تنها زمانی قدرت واقعی آن را کشف خواهید کرد که یاد بگیرید به جای مشکلات روی راه حل ها تمرکز کنید.

در نهایت، باید به خاطر داشته باشید که انگیزه چیزی نیست که بیرون از شما وجود داشته باشد. انگیزه از درون شما می آید. هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند به شما انگیزه دهد مگر اینکه شما بخواهید. اگر واقعاً چیزی را می خواهید، اگر واقعاً به چیزی متعهد هستید، هیچ چیز نمی تواند شما را متوقف کند. فقط باید باور کنی ایمان داشته باشید که از موانع سر راهتان قوی تر هستید. ایمان داشته باشید که هیچ چیز نمی تواند شما را از رسیدن به هدفتان باز دارد.

پس همین الان نفس عمیق بکشید و به خود قول دهید که دیگر هرگز اجازه نخواهید داد انگیزه شما از بین برود. قول بدهید حتی در روزهایی که خسته هستید، حتی در لحظاتی که احساس ناامیدی می کنید، باز هم یک قدم کوچک رو به جلو بردارید. زیرا موفقیت متعلق به کسانی است که هرگز متوقف نمی شوند. موفقیت از آن کسانی است که می دانند چگونه انگیزه خود را زنده نگه دارند، حتی زمانی که همه چیز بر خلاف آنها به نظر می رسد. شما یکی از این افراد هستید. پس همین الان حرکت کن

فصل هشتم: آیا می توانم از نو شروع کنم و زندگی ام را تغییر دهم؟

چشمان خود را ببندید و تصور کنید که یک صفحه سفید سفید در مقابل شما وجود دارد. چیزی روی آن نوشته نشده است. بدون خطا، بدون شکست، بدون اشتباه. فقط یک بوم خالی در انتظار پر شدن با یک داستان جدید. این بوم زندگی است که می توانید از نو شروع کنید. اما سوال این است: واقعاً می توانید؟ آیا واقعاً می توانید گذشته را پشت سر بگذارید و دوباره متولد شوید؟ آیا می توانید باور کنید که آینده شما مهمتر از گذشته شما است؟

زندگی شما مجموعه ای از انتخاب هاست. هر لحظه که نفس می کشی، یک انتخاب می کنی. اما بسیاری از مردم فکر می کنند که آنها زندانی گذشته خود هستند. آنها معتقدند که اشتباهات، دردها و شکست های گذشته آنها را برای همیشه محدود کرده است. اما این فقط یک توهم است. گذشته شما داستانی است که در ذهن شما نوشته شده است، اما این داستان همچنان ادامه دارد. شما نویسنده این داستان هستید. می توانید صفحه را ورق بزنید و صفحه جدیدی را شروع کنید. اما برای این، ابتدا باید یک چیز را باور کنید: شما قدرت تغییر را دارید.

ذهن شما دوست دارد شما را در گذشته نگه دارد. چون گذشته آشناست. گذشته قابل پیش بینی است. اما آینده نامعلوم است. و ذهن از ناشناخته ها می ترسد. اما حقیقت این است که تغییر یعنی مواجهه با این ترس. یعنی پذیرفتن این واقعیت که شما بیشتر از خاطرات گذشته خود هستید. تو بیشتر از اشتباهاتت هستی شما بیشتر از محدودیت هایی هستید که دیگران برای شما تعریف کرده اند. شما انسانی با قدرت بی نهایت هستید. اما این قدرت تنها زمانی فعال می شود که تصمیم به شروع مجدد داشته باشید.

یک لحظه فکر کنید. اگر همین الان تصمیم بگیرید که گذشته خود را حمل نکنید چه احساسی خواهید داشت؟ اگر تصمیم بگیرید که اجازه ندهید اشتباهات گذشته شما را تعریف کنند، چه اتفاقی می افتد؟ احساس آزادی نخواهی کرد؟ آیا احساس قدرت نمی کنید؟ حقیقت این است که شما می توانید هر لحظه دوباره متولد شوید. هیچ چیز شما را محدود نمی کند، مگر افکاری که در ذهن خود ایجاد کرده اید. شما می توانید همین الان تصمیم بگیرید که دیگر همان آدم قبلی نباشید. شما می توانید همین الان تصمیم بگیرید که زندگی خود را تغییر دهید. اما شما باید ایمان داشته باشید. شما باید باور داشته باشید که این برای شما امکان پذیر است.

بسیاری از مردم آرزوی تغییر زندگی خود را دارند، اما منتظر یک فرصت جادویی هستند. آنها فکر می کنند روزی می رسد که همه چیز به طور خودکار بهتر می شود. اما آن روز هرگز نخواهد آمد. تنها چیزی که شما را تغییر می دهد تصمیمی است که همین الان می گیرید. تصمیمی که از درون شما می آید، نه از بیرون. هیچ کس قرار نیست برای شما معجزه کند. هیچ کس قرار نیست دری جدید به روی شما باز کند. این شما هستید که باید درهای جدید بسازید.

شما قبلاً بارها خود را تغییر داده اید. به این فکر کنید که چگونه از کودکی به بزرگسالی رسیده اید. به این فکر کنید که چگونه راه رفتن، صحبت کردن، فکر کردن را یاد گرفتید. اینها همه تغییراتی بود که شما طی کردید. پس چرا فکر می کنید دیگر نمی توانید تغییر کنید؟ شما قبلاً این کار را انجام داده اید. شما قبلاً بارها خود را از نو اختراع کرده اید. این فقط یک بار دیگر است.

اما برای شروع دوباره، باید رها کنید. باید زنجیرهایی که شما را به گذشته می بندد را بشکنید. شاید این زنجیرها باورهای منفی شما باشند. شاید این ترس شماست. شاید احساس گناه یا پشیمانی. هر چه هست، باید رهاش کنی. رهایی یعنی پذیرش این واقعیت که گذشته تمام شده است. هیچ چیز نمی تواند آن را تغییر دهد. اما امروز می توانید تغییر کنید. و اگر امروز تغییر کنید، آینده خود را نیز تغییر داده اید.

اگر می خواهید زندگی جدیدی بسازید، باید تصمیم بگیرید که همان آدم قبلی نباشید. شما باید تصمیم بگیرید که همان افکار، همان رفتارها، همان الگوهای قدیمی را تکرار نکنید. شما باید آگاهانه هر روز قدمی در مسیری جدید بردارید. مهم نیست چقدر کوچک، فقط باید حرکت کنید. این حرکت کوچک، این اولین قدم، کل مسیر را برای شما روشن می کند.

و به یاد داشته باشید که تغییر واقعی از درون شما شروع می شود. شاید بخواهید شغل خود را تغییر دهید. شاید بخواهید روابط خود را تغییر دهید. شاید می خواهید مکان زندگی خود را تغییر دهید. اما اگر درون خود را تغییر ندهید هیچ کدام از اینها مهم نیست. تغییر واقعی با افکار شما شروع می شود. از باورهای شما از نحوه نگاه شما به خود اگر می خواهید زندگی خود را تغییر دهید، ابتدا باید خودتان را تغییر دهید.

پس همین الان تصمیم بگیر یک تصمیم ساده اما قدرتمند. تصمیم بگیرید که اجازه ندهید گذشته آینده شما را کنترل کند. تصمیم بگیرید که از نو شروع کنید. تصمیم بگیرید که خود را باور کنید. زیرا اگر خود را باور نداشته باشید، هیچ تغییری پایدار نخواهد بود. اما اگر باور داشته باشید که می توانید، اگر باور داشته باشید که لایق یک زندگی جدید هستید، هیچ چیز نمی تواند شما را متوقف کند.

پس چشماتو ببند نفس عمیق بکش. و حالا با تمام وجودت از نو شروع کن.

خلاصه کتاب و نتیجه گیری نهایی

زندگی شما نتیجه افکاری است که در ذهن خود پرورش می دهید. هر لحظه، هر روز، هر تصمیمی آینده ای را که در آن زندگی خواهید کرد شکل می دهد. این کتاب سفری به ذهن و روح شما بود تا به شما نشان دهد چگونه می توانید با تغییر تمرکز، تغییر نگرش و تغییر باورهایتان، زندگی خود را متحول کنید.

در فصل‌های قبلی متوجه شدیم که بیشتر مردم نمی‌دانند چه می‌خواهند، زیرا هرگز برای شناختن خود وقت صرف نکرده‌اند. آنها درگیر هیاهوی دنیا، شبکه های اجتماعی، فشارهای بیرونی و افکار منفی هستند که از کودکی در ذهنشان نقش بسته است. اما این کتاب نشان داد که این هیاهو فقط یک توهم است. اگر بتوانید ذهن خود را کنترل کنید، اگر بتوانید به جای مشکلات بر روی راه حل ها تمرکز کنید، و اگر بتوانید از درون شادی ایجاد کنید، هیچ شرایط بیرونی نمی تواند شما را از مسیر موفقیت منحرف کند.

این کتاب به شما آموخت که انگیزه واقعی از بیرون نمی آید. انگیزه یک احساس زودگذر نیست که توسط یک ویدیو یا یک نقل قول الهام بخش ایجاد شود. انگیزه واقعی از درون شما می آید، از هدفی که برای خود در زندگی تعریف می کنید، از این باور که زندگی شما معنا دارد، از این باور که شما قدرت تغییر را دارید. اگر بتوانید با ترس های خود روبرو شوید، اگر بتوانید از شر باورهای محدود کننده خلاص شوید، اگر بتوانید گذشته را رها کنید و آینده جدیدی برای خود بسازید، آنگاه به نقطه ای خواهید رسید که هیچ چیز نمی تواند شما را متوقف کند.

اما نکته مهم این است که تغییر یک اتفاق جادویی نیست. تغییر یک انتخاب است. شما باید هر روز آگاهانه انتخاب کنید که چه چیزی را در ذهن خود جای دهید، چه افکاری را تقویت کنید و چگونه به زندگی نگاه کنید. هیچ شخص دیگری مسئول شادی یا ناراحتی شما نیست. هیچ شرایط خارجی، هیچ شخصی، هیچ رویدادی قدرت کنترل احساسات شما را ندارد، مگر اینکه خودتان این قدرت را به آنها بدهید.

اکنون که این سفر را انجام داده اید، وقت آن است که یک تصمیم بزرگ بگیرید. آیا می خواهید به زندگی گذشته خود بازگردید و دوباره اسیر ترس ها، تردیدها و افکار منفی شوید؟ یا می خواهید این بار واقعاً متفاوت باشید؟ آیا واقعاً می خواهید زندگی جدیدی برای خود بسازید؟

اگر پاسخ شما مثبت است، از همین حالا و همین حالا از نو شروع کنید. آینده شما از همین لحظه ساخته شده است. پس چشمان خود را ببندید، نفس عمیقی بکشید و با تمام وجود در مسیر جدید قدم بگذارید. شما قدرت انجام این کار را دارید. شما لایق یک زندگی جدید هستید. 

3 thoughts on “راز گمشده امید: چگونه از تاریکی ناامیدی به نور امید برسیم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *